شهر ارواح

اگر با دیگرانش بود میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی

شهر ارواح

اگر با دیگرانش بود میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی

آغاز بعثت

محمّد امین (ص) قبل از شب 27 رجب در غار حرا به عبادت خدا و راز و نیاز با آفریننده جهان مى پرداخت و در عالم خواب رؤ یاهایى مى دید راستین و برابر با عالم واقع. روح بزرگش براى پذیرش وحى آماده مى شد. در آن شب بزرگ جبرئیل فرشته وحى مامور شد آیاتى از قرآن را بر محمّد (ص) بخواند و او را به مقام پیامبرى مفتخر سازد.

«اقراء باسم ربک الذى خلق. خلق الانسان من علق. اقراء و ربک الا کرم. الذى علم بالقلم. علم الانسان ما لم یعلم»

یعنى: بخوان به نام پروردگارت که آفرید. او انسان را از خون بسته آفرید. بخوان به نام پروردگارت که گرامى تر و بزرگتر است. خدایى که نوشتن با قلم را به بندگان آموخت. به انسان آموخت آنچه را که نمى دانست .

محمّد (ص) - از آنجا که امّى و درس ناخوانده بود - گفت: من توانایى خواندن ندارم. فرشته او را سخت فشرد و از او خواست که لوح را بخواند. امّا همان جواب را شنید - در دفعه سوم - محمّد (ص) احساس ‍ کرد مى تواند لوحى را که در دست جبرئیل است بخواند. این آیات سرآغاز ماموریت بسیار توانفرسا و مشکلش بود. جبرئیل ماموریت خود را انجام داد و محمّد (ص) نیز از کوه حرا پایین آمد و به سوى خانه خدیجه رفت. سرگذشت خود را براى همسر مهربانش باز گفت .

خدیجه دانست که ماموریت بزرگ محمّد آغاز شده. او را دلدارى و دلگرمى داد و گفت: بدون شک خداى مهربان بر تو بد روا نمى دارد زیرا تو نسبت به خانواده و بستگانت مهربان هستى و به بینوایان کمک مى کنى و ستمدیدگان را یارى مى نمایى.

سپس محمّد (ص) گفت: مرا بپوشان. خدیجه او را بپوشاند. محمّد (ص) اندکى به خواب رفت .

خدیجه نزد (ورقة بن نوفل) عموزاده اش که از دانایان عرب بود رفت، و سرگذشت محمّد (ص) را به او گفت. ورقه در جواب دختر عموى خود چنین گفت: آنچه براى محمّد (ص) پیش آمده است آغاز پیغمبرى است و ناموس بزرگ رسالت بر او فرود مى آید.

خدیجه با دلگرمى به خانه برگشت .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد