شهر ارواح

اگر با دیگرانش بود میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی

شهر ارواح

اگر با دیگرانش بود میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی

کوهنورد

می خوام واستون از یه کوهنورد بگم.

 

کوهنورد قصه ما مثل همیشه تنهایی عازم کوه شد.

کوه بلند و پر برف بود و کوهنورد جوان و پر نیرو.

با تمام نیرو به سمت قله حرکت کرد.

هوا کم کم داشت تاریک می شد.

کوهنورد باید قبل از تاریکی به قله می رسید.

و بالاخره ...

 

 

ولی نه. کمی پایین تر از قله

پاش سر خورد و پایین افتاد.

کوه چندین بار دور سرش چرخید و از حال رفت.

وقتی چشماش باز شد. هوا تاریک شده بود و جایی را نمی دید.

فقط یه طناب که به کمرش بسته بود و ازش آویزون بود.

هیچ کس نبود که کمکش کنه.

با تمام توان فریاد کشید.

خدایا کمکم کن.

 

صدایی آرام به گوشش رسید.

آیا از من کمک خواستی؟

کمک. خدایا کمکم کن.

پس اگر به من ایمان داری، طناب را پاره کن.

کوهنورد لحظه درنگ کرد.

 

و سپس طناب را محکم تر از قبل چسبید.

و ...

 

روزها بعد

کوهنوردی دیگر

مردی را یخ زده و آویزان از طناب دید که

تنها چند قدم با زمین فاصله داشت.

شما چقدر طناب زندگی را محکم چسبیده اید؟

مسافر

تو کی بودی ای مسافر

که منو در من شکستی

رفتی اما در دل من

تو همیشه زنده هستی

تو کی بودی که به یادت

باید آواره بمونم

پا به پای باد شبگرد

برم و از تو بخونم

انتظار دیدن تو منو آروم نمی زاره

مثل بغضی که گلومو بسته اما نمی باره

چه نشستی که چشامو برق تنهایی ربوده

چشمی از سحر نداشتم اگه داشتم از تو بوده

چه نشستی که شکستم زیر بار غم غربت

خالی از نغمه شوقم پرم از قصه محنت

گم شدم تو شهر ظلمت رد پایی تو شبا نیست

با صدای حق حق من کسی اینجا آشنا نیست

ای صدای آسمونی پرم از هرچه شنیدم

کاشکی می‌شد پر کشیدن به هوای با تو بودن

انتظار دیدن تو منو آروم نمی زاره

مثل بغضی که گلومو بسته اما نمی باره

نهایت خستگی

خیلی خیلی خسته ام.

بیشتر از اونی که قابل باور باشه. چرا؟ همیشه فکر می کردم خیلی تنبلم ولی حالا که حساب کردم دیدم که خیلی خیلی هم کار میکنم. ببینید ما توی ایران 72 میلیون جمعیت داریم که 13 میلیونشون بازنشسته اند. می مونه 59 میلیون که 24 میلیونش دانش آموزه و دانشجو. پس 35 میلیون نفر برای کار باقی می مونن. حدود 14 میلیون نفر توی ادارات دولتی شاغل هستند که خب کاری انجام نمی دن. پس برای پیش برد کارها 21 میلیون نفر باقی می مونه. حالا اگر بدونید که 17 میلیون نفر آدم جویای کار داریم، یعنی اینکه کل کارهای مملکت را 4 میلیون نفر به عهده دارن. اما حدود 2 میلیون نفر هم نیروی مسلح داریم و این یعنی فقط 2 میلیون نفر نیروی کار. از این 2 میلیون نفر 646900 نفر عضو پلیس و وزارت اطلاعات و زندانبانی هستند. پس کلا می مونه 1353100 نفر. حالا این وسط 546900 نفر بیمار داریم که قدرت کار ندارن و در نتیجه بار کارهای کشور روی دوش 806200 نفر افتاده. راستی 806186 نفر هم ممنوع القلم و ممنوع التصویر و ممنوع الصدا و دیگر انواع زندانی داریم. پس کل کارهای مملکت روی دوش 14 نفر سنگینی می کنه. که از اینها هم 12 نفرشون عضو شورای نگهبان هستند و حالا با یه حساب سر انگشتی مشخص می شه که تمامی کارهای کشور عزیزمون افتاده رو دوش فقط دو نفر: من و تو. تو هم که داری وبلاگ شهر ارواح را دید می زنی پس ...........

خیلی خیلی خسته ام.

خیلی خیلی.

بشکند قلبت الهی

آرزو دارم بگیرد، آفتی زیبایی ات را

تا که همچون من بگیری، ماتم تنهایی ات را

آرزو دارم ببینم در عذاب بی وفایی

اشک غم در چشم همچون، آهوی صحرایی ات را

بشکند قلبت الهی، ای که قلبم را شکستی

ای خدا سامان نگیرد، عهد و پیمانی که بستی

خنده بر اشکم زدی با خود پسندی

آرزو دارم تو هم هرگز نخندی

سادگی کردم اگر دل بر تو بستم

ساده بودم، ساده بر خاکم فکندی

بشکند قلبت الهی، ای که قلبم را شکستی

شما خوش بختی یا ...

شاید این را نمی دونستی که:

 

اگر جمعیت کره زمین را 100 نفر در نظر بگیریم

آخرین آمار این طور برامون می گه که:

 

57 نفر آسیایی و 21 نفر اروپایی و 8 نفر افریقایی و 6 نفر آمریکایی

52 زن و 48 مرد

30 نفرسفید پوست و 70 نفر رنگین پوست

30 نفرمسیحی اند و 70 نفر مسیحی نیستن

 

فقط 6 نفر از آمریکای شمالی 59 درصد کل ثروت جهان را دارن

80 نفر فقیر هستن و 50 نفر از سوء تغذیه رنج می برن

فقط 70 نفر سواد خواندن دارن

فقط 1 نفر تحصیلات دانشگاهی داره

فقط 1 نفر توی خونه کامپوتر داره

 

حالا واستون بگم که:

اگه عزیزانت را در جنگ از دست ندادی

اگه آزادی و برده نیستی

اگه تا حالا شکنجه و زندانی نشدی

از 500میلیون نفر خوشبخت تری

 

و اگه:

مواد خوراکیت را داخل یخچال نگه میداری

و لباسهات را داخل کمد

و سقفی بالا سرت هست

و جایی برای خوابیدن داری

پس از 57 درصد جمعیت کره زمین ثروتمندتری

 

حالا بازم بگو من بدبختم و خدا را فراموش کن

ترسم ندهی کامم و جانم بستانی

گفتند خلایق که تو ای یوسف ثانی

چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی

شیرین تر از آنی به شکر خنده که گویم

ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی

تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه

هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی

صد بار بگفتی که دهم زان دهنت کام

چون سوسن آزاده چرا جمله زبانی

گویی بدهم کامت و جانت بستانم

ترسم ندهی کامم و جانم بستانی

چشم تو خدنگ از سپر جان گذراند

بیمار که دیدست بدین سخت کمانی

چون اشک بیندازی اش از دیده ی مردم

آن را که دمی از نظر خویش برانی

رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت

رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت

راهی به جز گریز برایم نمانده بود

این عشق آتشین پر از درد بی امید

در وادی گناه و جنونم کشانده بود

رفتم که داغ بوسه پر هجرت تو را

با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم

رفتم که نا تمام بمانم در این سرود

رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم

رفتم مگو که چرا رفت، ننگ بود

عشق منو نیاز تو و سوز و ساز ما

از پرده ی خموشی و ظلمت، چو نور صبح

بیرون فتاده بود به یک باره راز ما

رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم

در دامن گشاده ی شبرنگ زندگی

رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان

فارغ شوم ز کشمکش و جنگ و زندگی